یک
سارتر بهما میگوید: «انسان آنچیزی است که نیست» گذشتۀ انسان، خود انسان نیست و بر اوست که هر عملی را که در قبل انجام داده فراموش کند و خود را از گذشته رها سازد. او برای این امر باید طرحی (Project) برای آینده دراندازد، و به تبع آن، درست نیست که انسان را به اعتبار گذشته دارای ماهیت بدانیم. هر وقت برای آینده طرحریزی کنیم دوباره مبدل به یک لوح نانوشته خواهیم شد و به جهانی از جهانهای وجود قدم خواهیم گذاشت که در آن میتوان هر عملی را مجدداً انجام داد و اینطور نیست که بهسبب مسائل گذشته و وقایعی که در آن روی داده، آینده نیز محتوم و از پیش تعیین شده باشد. اگر انسان خود را به گذشته خود محدود کند، خود را به دایره وجود فینفسه میافکند و دیگر وجود لنفسه نیست، تبدیل به یک شیئی (Object) میشود.
دو
در پرتو این گفتههای سارتر، میخواهم بگویم «اصلاحطلبی آنچیزی نیست که هست»، «آنچیزی نیست که در قاب و قالب اصلاحطلبی رسمی (در/با قدرت) نقش و نقاشی شده»، «آنچیزی نیست که امروز بدن مومیاییشدهاش در پشت ویترین موزۀ سیاسی قرار داده شده»، «آنچیزی نیست که اصلاحطلبان قدرتخواه از آن ساختهاند». اصلاحطلبی، هستیایست که عدم در آن رسوخ دارد، یک حفره است، یک لوح نانوشته (یا در نوشتهشدنِ مداوم) است، یک رهرو دائمی راه آینده است، یک وجود لنفسه است. میدانم آنچه دربارۀ اصلاحطلبی میگویم (و میخواهم)، روحی است که امکان تناسخ در بدنِ اصلاحطلبی موجود را ندارد. از اینرو، از دوستان پارِسیایی میخواهم سقف نام و ننگ اصلاحطلبی رسمی را سخت بشکافند و طرحی نو دراندازند. شاید امروز نجات اصلاحطلبی نه تنها در پوستانداختن، که در گرو «نام و نامدارانداختنِ» آن باشد.