طرح چشمانداز «تغییر» و ترسیم منظومهای که «امر نو»(the new) در آن جای خود را خواهد گشود، نه از منظر مواجههای استعلایی و نه فقط با پرداختن به «اندیشهها» و طیف گستردهای از «طرح پرسشها» که در نهایت به مستحیل شدن این ایده یا غوطهخوردنِ آن در عالم متافیزیکی میانجامد بلکه به عنوان نقطۀ آغار با نظر داشتن به زندگی واقعی، زیست عینی و هستی انضمامی است که خواهد توانست توأمان یک تحلیل عینی از اوضاع را بدوش کشیده و شرایط امکان نظرورزی خود را تمهید کند. در این میان «پارسیا» نیز جز از طریق اندیشیدن به نوعی از آگاهیبخشی که بواسطۀ درگیری و انضمام با اَبدان و اذهانی که در انقیاد دم و دستگاههای امروزین قدرت گرفتارند، نه «برای» خود و نه «با» و «برای» دیگران، پردۀ تغییر را جابهجا نخواهد کرد.
با این توصیف، آنچه ما را برای نزدیک شدن به این فهم از تغییر یاری میکند، از خلال تلاشی است که بهجهت مهیا ساختن شرایط امکانِ تولید و نشر گفتاری که نه از پیش مشخص و مقرر، بلکه «ژاکوتو»وار با همراهی و تنیدگی در جامعۀ مخاطب است که شکل و قوام نهایی خود را خواهد یافت. هویت و یا «ما»ی تغییر، لمحهای وزیدن میگیرد که گفتارهایی که به قصد محق بودن تهیه و تنظیم شدهاند به پایانِ خود رسیده باشند، چرا که «هیچ سامان اجتماعی از صحنه خارج نمیشود مگر آنکه نخست تمام ظرفیتهای آشکار و نهفتۀ خود را خرج کرده و فرسوده ساخته باشد»، همان بزنگاهی که ممکن است در آن لحظه برابریِ همگان در قبال آگاهی به رسمیت شناخته شود. آن برابری که در عمل و از پسِ هر گام پویندگانِ ذروۀ لامکانِ حقیقت، ظهور میکند. اما برابری در پیشگاهِ چنین جنسی از معرفت را چگونه بیآغازیم؟
فیلسوفِ زندگی، پیش از پرواز کایروسوار از پنجرۀ آپارتمانش به ما آموخته بود: «مسئله این نیست که مردم را به بیان خودشان رهنمون ساخته یا واداریم، بلکه برسر آن است که روزنههای کوچک سکوت و تعلیق را فراهم آوریم که مردم سرانجام در آن فرصت حیاتی، چیزی برای گفتن بیابند. چراکه امروزه نیروهای سرکوبگر قدرت مانع از بیان مردم نمیشوند بلکه آنها را به نحوۀ بیان خود وادار میکنند… پس ما تنها در تلاش برای ایجاد شرایط امکانِ چنین فضاهایی است که شاید اقبال این را بیابیم که امری تکین و حتی یکـتا را مهیا سازیم… همان چیزی که ارزش گفتن را دارد.» یعنی طرد هر سنخ از بازنمایی و نمایندگی از جانب ارادۀ دیگری و دیگران در تغییر اکنون. به دیگر سخن، تکینشدن در برابر فردیشدن و فراخوانی دوبارۀ نیرویی نو از سوبژکتیویتۀ باهمبودگی.
آنچنان که ژاکوتو نیز در کتاب «معلم نادان» اشاره میکند؛ باید ظرفیت آموختن و ارادۀ بکارگیری آگاهی را در دیگران بیدار کرد، آن هم با این روش که معلم نیز به نادانی خود معترف باشد و همراه با دیگران بگوید: «من هم نمیدانم، پس تلاش میکنیم تا متکی بر آنچه در اختیار داریم با همدیگر آنچه نمیدانیم را بیاموزیم.» در ارائۀ چشمانداز تغییر، آنچه اهمیت مییابد این است که نمیتوان طرحهایی از سند چشمانداز توسعه بشری، جهانی و یا الگوهای آمادهای از این دست را به عنوان راه رهایی به طردشدگان آموزش داد، چراکه «تبیینگرِ ترقیخواه پیش از هرچیز یک تبیینگر است، یعنی مدافع نابرابری» و همپای این روند نیز به طور مکرر پشت لالۀ گوشهای مخملی زمزمه میکند: «از آینه بپرس نام نجات دهندهات را».
پس بهجای تعبیر خوابهای طلایی اِلدورادو و سوار کردن خواستِ تغییر از بالا بر شانۀ نحیف و رنجور سوژههای مستحیل در سازوکارهای قدرت امروز، بهتر است در وهلۀ آغازین هرآنکه و هرآنچه که ارادۀ تغییر را همچون دستِ پیشبرندۀ خود دارد؛ از خلالِ برقراری پیوندی درونی «با» جامعۀ خود و در پرتو «نقد درونی» از وجوه برسازندۀ امر واقع در جامعۀ خویش در پی بیدار ساختن ارادۀ بکارگیری آگاهی در «خود» و «با» دیگران برآید، آن هم به قصد «خلق مقاومت» و ایجاد شرایطِ امکان ابتدایی برای نزدیک شدن به اندیشۀ تغییر در وضع اکنون. چرا مقاومت ؟!
جایگاه و موقعیت اکنونی ما در سامان موجود از اساس بیثبات، متزلزل (یا به قول بیفو بِراردی: «پا در هوا»، «عاریهای» و «وابسته به میل و ارادۀ دیگری بزرگ») است. این وضعیت مخاطرهآمیز و بحرانی نیز هست چراکه تمام ساحات زندگی انسانی را در خود محاط کرده است. دم و دستگاههای انقیادآور امروز دیگر تنها از خلال «سوژهسازی»(subjectification) و تولید سوژۀ متعهد و منقاد نیست که ارادهی قدرتها را عینیت میبخشند بلکه در عصرِ «سوژهزدایی»(de-subjectification)، ارادۀ قدرت در سطحی پیچیدهتر در پی انهدام و چندتکه ساختن سوژهاند. هرچند امروز نیز این دو فرایند نسبت به هم بیتفاوت و سـِر شدهاند و در نتیجه دیگر مدتهاست شاهد برساختِ مجدد آن سوژۀ یکپارچه نیستیم. با این وجود اما عصر جدید و سوژههایش توأمان حاصل و حامل هر/همهجایی شدنِ قدرتاند و تکنولوژیهای قدرت به شکل هر/همهجایی، تمام ساحات زیست سوژه را در خود بلعیده و تمامیتِ سوژه در چنین زیست-قدرتی به سر میبرد و شکل میپذیرد. بهاین ترتیب، از هر کجای این فراخنای مبهم که شروع کنیم همآنجا جبهۀ آغاز در برابر چنین فرایندی از ساماندهی، برنامهریزی و قوامبخشی است. با این توصیف، «زندگی روزمرۀ» انسان که در این ورطه غوطهور است(که در بسیاری از موارد دیگر، زیست غیرانسانی را هم شامل میشود) در معاصرت با چنین فهمی از قدرت و عملکردش «مهمترین سنگر مبارزه» به حساب میآید. بنظر میرسد حالا دیگر مهلتِ نقد دین، نقد الگوهای حکومتی، نقد اخلاق و نقد سایر نهادهای کلان، از کف رفته باشد. چراکه مسئلۀ مبرم انسانِ امروز نه فقط نقد صورتهای گوناگون سامانبخش به زیست انسانی بلکه پیشتر از آن؛ جانبدر بردن(survive) از مهلکۀ اشکالِ متنوع «مقروضسازی» و «سوژهزدایی» در هزارتوی اقتصاد سیاسیِ موجود است.
اگر نمیخواهیم تماشاچی هر روزۀ نمایش تعذیبِ «دامییَـن»ِ زندگی خویش باشیم، برماست که از این صحنه نگذریم و از این پس نگذاریم که دوباره همان پیشروان دلسوز در دل احزابِ به اصطلاح آزادیخواه پیدا شوند تا نمایندگان پیگیری و شکلبخشی به «صدایِ بیصدایان» باشند. امروز اگر هنوز هم مبارزی آگاه باقی مانده باشد، باید همچون «معلمی نادان» ارادۀ تغییر را «در» کنار و همراه «با» کسانی که بر سر حفظ هستی انضمامی خود تقلا میکنند و برای جانبدر بردن از این ورطه دست به مقاومت میزنند، بیدار کند. بیش از 170 سال پیشتر از این در متنی که هنوز هم تأثیرگذارترین بیانیۀ «تغییر» بشمار میرود، بر روی همین شکل از فرایند تسهیلگری در خلق مقاومت برای رسیدن به تغییر تأکید شده و آمده است: «نتایج نظری کمونیستها به هیچرو متکی بر ایدهها یا اصولی نیست که این یا آن به اصطلاح مصلح جهانی اختراع یا کشف کرده باشد. این نتایج صرفاً بیان کلی مناسباتی واقعی است که از درون مبارزات موجود… سر برمیآورد.»
تغییر در زمانۀ جدید، مستلزم استراتژیهای جدیدِ مقاومت است مبتنی بر اقتضائات زندگی روزمره و تجربۀ زیستۀ افراد در شرایط کنونیشان. بدین قرار، «پارسیاستسِ» امروزی نیز که روشنگر دمکها و لحظههاست، برای نزدیک شدن به اندیشۀ تغییر ناگزیر است که به ایدههای نو و استراتژی عمل نو تن دهد. اینگونه است که او تو در توی این «نونو شدن»، همراه با مبارزانی از نو ظهور میکند، پنداری که از دل مه بیرون آمده باشند، از لابهلای مناسباتی که هر آن شکلینو به خود میگیرد و تکثیر میشود، آنها بر علیه آن شیوۀ خاص از اعمال قدرت و زور مشروع، سازمان خود را یافته و آن شیوه را ملغی ساخته و ناگهان در دل مه ناپدید میشوند. صبح فردا اما برخاسته برای دفاع از یک زندگی واقعی در بزنگاهینو، همدیگر را باز خواهند یافت.
در این یادداشت از متنهای زیر بهره گرفتهام:
- معلم نادان، ژاک رانسیر، ترجمۀ آرام قریب
- مانیفست کمونیست، کارل مارکس و فردریش انگلس(در «مانیفست پس از 150 سال»،لئو پانیچ و کالین لیز)، ترجمۀ حسن مرتضوی
- آپاراتوس چیست؟، جورجو آگامبن، ترجمۀ یاسر همتی
- Gilles Deleuze , Negotiations: 1972-1990, translated by Martin Joughin, (Columbia University Press,1995)
- Franco “Bifo” Berardi, Precarious Rhapsody: Semiocapitalism and the Pathologies of the Post-Alpha Generation (London:Minor Composition,2009)