1
در شرایط خاص تاریخی بهسر میبریم: شرایطی که بیش و پیش از هر زمان دیگر نیازمند «تصمیم و تدبیر» در شرایط «فقدان «تصمیم و تدبیر» (به بیان دریدا) است. تاریخ اکنون ما یکبار دیگر بساط آزمون بازیگران عرصهی تصمیم و تدبیر این مرز و بوم کهن و سرفراز را گسترده و چگونگی عبور آنان از هفتخوانِ شرایط کنونی را به نظاره نشسته است. این آزمون، آزمون «ساختن آیندهی بهتر» است. در این آزمون، بازیگران عرصهی تصمیم و تدبیر باید تلاش کنند آينده را از رهگذر ردگيري آثار و نشانههايش كه در سرزمين «گذشته» و «حال» باقي گذارده است، مورد تعقيب قرار دهند. به بيان ديگر، آنان بايد «آينده» را که در زمان «گذشته» و «حال» مخفي است، بیابند و سپس اراده کنند که آن را متحقق کنند. یعنی تلاش كنيم بهجاي پيشبيني تجريدي، تحليلي و ذهني آنچه در آينده رخ خواهد داد، بديلهاي مناسبي ارائه نموده و مناسبتترین آنها را بهمورد اجرا گذارند. شعار این آزمون این گفتهی بودا است که: «ما همان چيزي هستيم كه انجام دادهايم و آنچيزي خواهيم بود كه اكنون انجام ميدهيم». بازیگران در فرایند این آزمون نبايد صرفاً به ادراك چيزهايي همت گمارند كه انتظار ادراكشان را دارند. بايد بدانند كه كليشهي انتظارات بهطور ناخودآگاه، آنان را هدايت ميكند كه جستوجوگر چه باشند، چهچيزي مهم است و آنچه مشاهده ميشود چگونه تفسير گردد. اين كليشهها يك نظام ذهني را تشكيل ميدهند كه آنان را مستعد ميسازند به شكل معيني فكر كنند، تصميم بگيرند و تدبير كنند. باید بدانند که نظم ذهني آنان شبيه يك عدسي يا پردهاي است كه از طريق آن، آنان به جهان مينگرند. لذا، مقدمهي ساختن آینده، عادت دادن خود به ادراك واقعيتهاي آزاردهندهاي است كه هيچگاه تمايلي به ديدن و شنيدن و فهم آنان نداشتهاند.
2
اما در این شرایط خطیر، برخی از اربابان تصمیم و تدبیر ما که زيستي «بر زماني» و نه «در زماني» دارند، اساسا گذشت سريع ايام را احساس نمیکنند، و از دست دادن فرصتهای تاریخی چندان روح و روان آنان را نميآزارد. اینان چندان تمايلي به شنيدن واقعيتهايي نظير اينكه «آینده موضوع ارادهی آگاهانه و بههنگام انسانهاست» ندارند. در هر شرایط سخت تاریخی، خرامانخرامان طي طريق ميكنند و سر هر كوچه و بازاري توقف كرده و لحظهها را در طرح و بحث مسائل حاشيهاي گم ميكنند و در انتظار آمدنِ «آينده»، «حال» را نيز از دست ميدهند. برخی از این برخی در هزارتوي انگارههاي خود سخت گرفتارند و غافل از آنند كه رود زمان شتابان در حال گم شدن در افق است و اگر نجنبند از موجهاي سبزش جز كفي نصيب آنان نخواهد شد. برخی دیگر از این برخی، همچون مرغكان خستهي سنگينبال در كلبهي نمناك انگارههاي خود به انتظار نشستهاند، خيره در افق و با خود ميگويند: شايد رود زمان برگردد باز با يك سبد پرِ پرواز، شايد روزي آن سفركرده حلقه بكوبد بر در، شايد كه بيايد و بماند، شايد، به مرام ما درآيد. این عده از مردمان، چنان در چنبرهي دنياي فسرده و خامُش انتظار گرفتار آمدهاند كه صداي پاي زمان «حال» را كه رفتن را و به افق پيوستن را اراده كرده است، نميشنوند. این گروه از نخبگان لازمان و لامکان نمیخواهند بپذيرند كه شديداً نيازمند بازسازي احساس و برداشت خود از زمان در عصر تغييرات شتابآلود کنونی هستند، نمیخواهند باور كنند كه عصر آنان، عصر بتشكني است و به هيچ جامعهاي مجال نميدهد كه عقبماندگي خود را در پرتو «بتهاي ذهني» توجيه نمايد، و تبعا نمیخواهند تلاش كنند تا با تكيه به ارادهي معطوف به آگاهي و اقتدار، بتهاي پندار را شكسته و با بازتوليد ارزشهاي اصيل و شكوفا كردن استعدادهاي نهفته در جامعه، راه جامعه را بهسوي آيندهاي بهتر هموار نمايند.
3
براي برونرفت از اين وضعيت، نخست، بايد باور كرد كه «آينده همان ساختن است». اما توصيف آينده بهعنوان «قلمرو امكان» را نبايد به اين معنا فرض كرد كه آدمیان قدرت نامحدودي براي خلق رؤياهاي خود دارند. بلكه چنين توصيفي باید آنان را در موقعيت ملواني قرار دهد كه همزمان بايد باد را پيشبيني كنند كه در حال شروع به وزيدن است و در همان زمان عجله كنند كه به نقطهي امني برسند. دوم، باید پذيرفت كه «چيزي مطبوعتر و مطلوبتر از يك باد براي كسي كه مقصد خود را نميداند، نيست». چه علائم و نشانههاي دلالتدهنده و راهنمايي براي پيشبيني و شناخت روندهايي كه در محيط استراتژيك ما جاري و ساري هستند ميتوانند وجود داشته باشند، زماني كه خود ما نميدانيم به كجا ميرويم؟ صرفاً با قرار گرفتن در مسير است كه آينده در قلمرو ارادهي ما قرار ميگيرد و موضوع ساختن و پرداختن ميشود. سنكا ميگويد: «كسي كه نميداند كه دارد به كجا ميرود، نميتواند بگويد كه كدام جهت وزش باد براي او مطلوب است». اگر خود ما ندانيم كه به كجا ميخواهيم برويم، چه هدفي ميتواند براي تلاش جهت پيشبيني آيندههاي محتمل و روندهاي پنهان در محيط استراتژيك كنونيمان وجود داشته باشد؟ از اين جهت است كه آينده حيطهاي براي اراده است. سوم، باید بر اين اصل گردن نهاد كه «هيچ راه برونرفتي از شرايط موجود، وجود ندارد كه وضعيت موجود را به چالش نكشد، حتي اگر به اين نتيجه منتهي گردد كه وضعيت موجود بهترين حالت ممكن است». چهارم، باید پذيرفت زماني كه چيزي فوري است، قبلاً دير شده است. تاليراند ميگويد: «اوقات و لحظاتي كه ما آنها را بهعنوان لحظهي اضطراري در نظر ميگيريم يا اعلام ميكنيم، اوقاتي هستند كه زمان از كف رفته است». ما دائماً از تصميمگيران ميشنويم كه ميگويند: «من دارم اين كار را انجام ميدهم، زيرا انتخاب ديگري ندارم». اما اگر آنها آدمهاي راستگويي باشند، بايد چنين بگويند: «من دارم اين كار را انجام ميدهم زيرا ديگر انتخاب ديگري ندارم» كه معناي آن اين است كه او اجازه داده زمان و فرصت از كف برود و به نقطه يا لحظهاي رسيده كه همچون بازي شطرنج، ناچار به يك حركت اجباري است. پنجم، باید باور كرد كه عصر ما، عصر سرعت و تحول است و تنها چيزي كه در آن ثبات دارد «بيثباتي» است و بپذيریم كه تحولاتي كه در اين عصر حادث شدهاند، بهمراتب ژرفتر و گستردهتر از تمامي اعصار ديگر هستند، و به دنبال آن، بكوشیم تا تدبيرهاي خود را با تغييرات محيطي هماهنگ و همزمان نمايند، تا حوادث آنگونه كه تدبير و اراده ميكنیم حادث شوند.