یک
میتوان با بهره از حکایت چسترتون به تحلیل و فهم فلسفه احزاب سیاسی کمک کرد: فرض کنید در خیابانی نزاعی بزرگ، برای مثال بر سر یک تیر چراغگاز، درمیگیرد، بسیاری از افراد بانفوذ مایلاند آن را از جا دربیاورند. راهبی خاکستری پوش که نماد روح قرونوسطاست از راه میرسد و با لحن خشک و بیروح مدرسیان قرونوسطا میگوید برادران من، بهتر نیست پیش از هر چیز به ارزش نور فکر کنیم. اگر نور بهخودیخود خوب باشد… . در این لحظه، او را به نحوی محترمانه فرومیبرند و در عرض ده دقیقه آن را از جا درمیآورند و سپس برای واقعبینی ضد قرونوسطایی خود، به یکدیگر تبریک میگویند؛ اما اوضاع بدین منوال پیش نمیروند. بعضی تیرهای چراغگاز را به این دلیل که چراغبرق میخواستند از جا درآوردند، بعضی دیگر به دنبال چُدن قراضه پایه آن بودند، بعضی دیگر برای اعمال شرورانه خود نیاز به تاریکی شب داشتند، بعضی بر این باور بودند که یک تیر چراغ کافی نیست، بعضی همین را هم اضافه میدانستند، بعضی در پی تخریب اموال شهرداری بودند، بعضی هم صرفاً در پی خرابی بودند. در دل تاریکی شب درگیری شدید در جریان است و هیچکس نمیداند در حال زدن چه کسی است؛ اما امروز، فردا یا روز بعد، بعد از همه درگیریها، کمکم و بهناچار همه به این نتیجه میرسند که حق با راهب بوده است و همهچیز بستگی به پاسخی دارد که به پرسش از چرایی نور میدهیم. حاصل اینکه بحثی را که میتوانستیم زیر نور چراغ دنبال کنیم، اکنون باید در تاریکی ادامه دهیم.
دو
در دنیای آنگلوساکسون احزاب سیاسی عنصری از بازی و تفریح دارند که تنها با توجه به خاستگاه اشرافی این نهاد قابلدرک است، درحالیکه در نهادهایی که خاستگاهشان طبقۀ فرودست است هر چیزی همواره باید جدی تلقی شود. در زمان انقلاب کبیر فرانسه (1789) مفهوم حزب هنوز وارد تفکر سیاسی فرانسوی نشده بود-جز اینکه، شری بهشمار آمد که باید از آن پرهیز میشد. در اروپای قارهای تمامیتخواهی گناه اولیه تمام احزاب سیاسی بود. احزاب سیاسی تااندازهای بهعنوان میراثی از درون ترور و تااندازهای تحت تأثیر سنت بریتانیایی در زندگی اجتماعی مردم اروپا جای گرفتند. تنها دلیل مشروع و یا کافی بودن حفظ هر چیزی خیر بودن آن است. شر احزاب سیاسی کاملاً روشن است: آیا خیر این احزاب به میزانی هست که شرشان جبران شود و حفظشان امری مطلوب باشد؟ این باوری خدشهناپذیر است که درخت خوب هرگز نمیتواند محصول بد به بار آورد، همانطور که درخت خراب محصول خوب. باید روشن شود که معیار سنجش خیر چیست؟ تنها حقیقت، عدالت و سپس منافع عمومی میتواند معیار سنجش خیر باشد. دموکراسی یا حکمرانی اکثریت، فینفسه موجه نیست، بلکه فقط وسیلهای برای رسیدن به خیر است، درنتیجه اثربخشی آن نیز قطعی نیست.
سه
آرمان جمهوریخواهی کاملاً برگرفته از مفهومی است که نخستین بار روسو مطرح کرد: اراده عمومی. روسو در آغاز سخن دو مقدمه را فرض میگیرد:1-اینکه عقل عدالت را درک و آن را انتخاب میکند در مقابل، همه جنایتها ناشی از تحریک هیجاناتاند 2- اینکه عقل نزد تمام انسانها یکسان است درحالیکه هیجانات انسانها اغلب متفاوتاند. از این سخن نتیجه میشود که اگر دربارۀ موضوعی مشترک هرکس بهتنهایی اندیشیده و نظر خود را بیان کند، پس از جمعآوری و مقایسه نظرات، بهاحتمالزیاد نتایج تا جایی که بر عدالت و عقل منطق باشد با یکدیگر سازگار هستند؛ اما در آنجا که ناعادلانه و اشتباهاند، باهم متفاوتاند. از دیدگاه روسو اراده ناعادلانه در کل یک ملت بههیچوجه بر ارادۀ ناعادلانه یک فرد برتری ندارد؛ ارادۀ عمومی کل ملت درواقع با عدالت سازگار خواهد بود به این دلیل ساده که هیجانات فردی مثل کفه ترازو عمل و یکدیگر رو خنثی میکنند. برای روسو، این تنها دلیل ارادۀ عمومی بر اراده فردی بود. اراده جمعی مانند حجمی معین از آب است: ذرات ریزی که دائماً در حال برخورد با یکدیگرند، ولی حاصل، تعادل و سکون یکپارچه است. اگر افرادی که هیجاناتشان آنها را به دروغ و جنایت میکشاند هنوز بتوانند به طریقی ملتی را شکل دهند که راستگو و عادل است این ملت درخور حاکمیت خواهد بود. برای شکلگیری ارادۀ عمومی روسو وجود چند شرط در ابتدا ضروری است:1- زمانی که مردم از اهداف خودآگاه شوند و بتواند آن را بیان کنند، نباید هیچ مشکلی از هیجانات جمعی در میان باشد، هیجانات جمعی، در مقایسه با هیجانات فردی، کشش بینهایت بیشتری به جنایات و دروغ دارند در این شرایط، نیروهای شر بهجای خنثیکردن، یکدیگر را تقویت میکنند و هزار برابر میشوند. هنگامیکه کشور در چنگ هیجانات جمعی گرفتار شود، یکپارچه بهسوی جنایت گام برمیدارد هنگامی کشور تحت تأثیر هیجانات جمعی قرار بگیرد، احتمال اینکه هر فرد، بهتنهایی در مقایسه بااراده همگانی یا آنچه صرفاً کاریکاتوری است از اراده همگانی، به عدالت و منطق نزدیک باشد بیشتر است.2- مردم باید خواستههای خود را در حوزۀ مسائل زندگی اجتماعی بیان کنند نهفقط افراد یا گروههای خاص یا حتی بدتر از آن، نهادهای غیرمسئول (که ارادۀ جمعی کوچکترین پیوندی با انتخابهایشان ندارد).3- ما وانمود میکنیم که نظام فعلی دمکراتیک است درحالیکه مردم هرگز مجال و وسیله ابراز نظر در بارۀ مسائل زندگی اجتماعی خود را نداشتهاند. هر موضوعی اگر متعلق به منافع گروهی خاص نباشد، به هیجانات جمعی واگذار میشود هیجاناتی که به شکل نظاممند و رسمی تهییج میشود.سخن گفتن از حقانیت جمهوریت در صورت چشمپوشی از این دو نکته عبث است:1-چگونه میتوان برای مردمی که ملت فرانسه را میسازند فرصتی فراهم کرد تا گاه به گاه بتوانند داوریهایشان را دربارۀ مسائل اصلی زندگی اجتماعی بیان کنند؟2- هنگامی که پرسش هایی برای مردم مطرح میشود، چگونه باید مانع آلودگی آن پرسشها به هیجانات جمعی شد؟
چهار
برای سنجش احزاب سیاسی با محک حقیقت، عدالت و منافع عمومی بهتر است در ابتدای ویژگیهای بنیادین احزاب را بشناسیم: 1- احزاب سیاسی دستگاهی است برای هیجانات جمعی،2- احزاب سیاسی سازمانی است با هدف بهکارگیری فشارهای جمعی و اعمال آن بر ذهن تکتک اعضای خود 3- رشد و گسترش نامحدود حزبی، هدف اول و غایی هر حزبی است. به دلیل همین سه ویژگی حزبی، بالقوه و به علت جاهطلبی، تمامیتخواه است. تنها خیر فینفسه است که میتواند هدف باشد، هر آنچه متعلق به حوزه امور واقع باشد ابزار است تفکر گروهی نمیتواند از حوزۀ امور واقع فراتر برود. این نوع تفکر حیوانی است. حزب اصولاً ابزاری است که برای رسیدن به مفهوم خاصی از مصلحت عمومی به کار گرفته میشود. احزاب سیاسی چه آنهایی که ساختاری آزادانه دارند و چه آنهایی که تشکیلاتی سختگیرانه دارند همه به یک اندازه در اصول خود مبهماند. حتی اگر کسی تمام عمر را صرف تحقیق و نوشتن دربارۀ آراء و عقاید کند بهسختی خواهد توانست اصول یک حزب را تدوین کند. هدف حزب سیاسی امری مبهم و غیرواقعی است و در مقابل موجودیت یک حزب امری عینی و آشکار و بیهیچ تلاشی قابلدرک است؛ بنابراین واقعیت این است که حزب فینفسه، هدف و غایت خود میشود. حقیقت این است که بسیاری از مردم هرگز به امکان وجود قدرت مطلق فکر نمیکنند؛ حتی تصور آنها هم برایشان ترسناک است؛ اما حزب دقیقاً مثل گله گاوی است که باید پروار شود. گویی کائنات به تصور پروار کردن آن خلقشده است. بهمحض اینکه رشد حزب معیار سنجش خیر شود در پی آن ناگزیر حزب فشار جمعی خود را بر افکار عمومی وارد میکند. این پدیده باید باعث وحشت مردم شود ولی مردم پیش از و بیشازحد به آن خو گرفتهایم. احزاب سیاسی سازمانهایی هستند که به شکل رسمی و علنی برای کشتن حس حقیقت و عدالت در همه جانها طراحیشدهاند. آنها فشار جمعی خود را بر عموم مردم با تبلیغات سیاسی اعمال میکنند هدف ادعایی تبلیغات روشنگری نیست، بلکه وادار کردن است. همه احزاب سیاسی تبلیغ میکنند، حزبی که تبلیغات نکند نابود میشود.
پنج
اگر عضوی از یک حزب قطعاً مصمم باشد که در تمام ابعاد تفکری خود، با کنار گذاشتن هر چیز دیگری، از هیچچیز، جز نوری درونی، تبعیت نکند، نمیتواند حزب را از تصمیم خودآگاه کند. در چنین وضعی او در حل فریب حزبش است. بدین ترتیب، او خود را در شرایط دروغگویی مییابد، تنها دلیل تحمل این شرایط نیاز او به ایفای نقش مؤثر در امور اجتماعی، بهواسطه پیوستن به یک حزب است؛ اما این نیاز خود شر است و باید با حذف کامل احزاب سیاسی به آن شر پایان داد. اگر سه نوع دروغ در میان باشد-دروغ گفتن به حزب، دروغ گفتن به مردم و دروغ گفتن به خود- اولی بهمراتب کمترین شر را دارد. ولی اگر تعلق به حزب فرد را همواره و در هر موقعیتی وادار به دروغ کند، در این صورت فلسفۀ وجودی احزاب سیاسی بهطور حتم و بیچونوچرا مصداق شر است. دروغگویی، خطا و درواقع اندیشههای آنانی است که آرزوی حقیقت ندارند یا آنانی که علاوه بر حقیقت خواهان چیز دیگری هستند. برای مثال، طالب حقیقت هستند، ولی خواهان تطابق آن با بینشی که پذیرفتهاند نیز هستند. غیرممکن است اگر بخواهیم از یکسو با رعایت حقیقت، عدالت، منافع عمومی مسائل پیچیده جامعه را بررسی کنیم و از سوی دیگر دیدگاهی را که از عضو یک جنبش سیاسی انتظار میرود، حفظ کنیم. وقتی کشوری احزاب سیاسی دارد دیر یا زود دخالت مؤثر در امور اجتماعی بدون پیوستن به حزب و بازیهای حزب ناممکن است. هرکس دغدغههای امور جامعه را داشته باشد، آرزوی برآورده شدن آن دغدغهها را هم دارد. آنهایی که به منافع عمومی اهمیت میدهند یا باید این دغدغه را به دست فراموشی بسپارند و به اموری دیگر روی بیاورند باید زیر فشار خردکننده احزاب تسلیم شوند. سازوکار سرکوب فکری و روحی که ویژگی احزاب سیاسی است به لحاظ تاریخی ابتدا توسط نهاد کلیسای کاتولیک در مبارزهاش با ارتداد ارائه شد نیروی که فکر و اندیشه را پیش میراند دیگر شکوفا نیست، دیگر اشتیاق بیقیدوشرط برای درک حقیقت ندارد، بلکه فقط مشتاق پیروی کردن از آموزههای از پیش تقریر شده است. طنز تلخ تاریخ این است که کلیسایی که مسیح بنیان کرد، به این طریق توانست روح حقیقت را در مقیاسی بزرگ سرکوب کند و حکومت تفتیشگر با سرکوب روح حقیقت، باعث بروز طغیان و نافرمانی شد و این طغیان و نافرمانی بهنوبه خود با جهتگیریاش به سرکوب بیشتر آن روح منجر شد. انسانگرایی رفرماسیون و رنسانس محصولات دوگانه این طغیان و نافرمانی پس از سه قرن بلوغ فکری، منبع الهامی بزرگی برای روح انقلاب 1789 بودند و سپس با کمی تأخیر به دمکراسی بر مبنای تعاملات احزاب سیاسی انجامید. احزابی که هر یک مانند کلیسای کوچک سکولاری است که سلاح تهدید به تکفیر را به کار میگیرند. با عضویت خود در حزب مهر تأیید مواضعی میزند که از وجودشان بیخبر است و درواقع اندیشه خود را تسلیم اقتدار حزب میکند. هیجانات جمعی بهمثابه سومین ویژگی احزاب سیاسی تنها منبع انرژی در دسترس احزاباند که برای تبلیغات و اعمال فشار بر جان تکتک اعضای به کار گرفته میشود. بر هیچکس پوشیده نیست که روحیه هواداری انسان را کور میکند، گوش انسان را برای شنیدن صدای عدالت کر میکند و حتی انسانهایی نیک و درست را با بیرحمی به سمت آزار و اذیت قربانیان بیگناه سوق میدهد. درون احزاب سیاسی آزاداندیشانی هستند که تکثراحزاب را می پذیرند و به همین ترتیب در حوزه عقاید روشنفکرانی هستند که آرای مخالف را محترم می شمارند ولی به دلیل عضویت در حزبی خاص مفاهیم درست و نادرست را گم کرده اند. دیگرانی که در حمایت از تفکری خاص موضع گرفته اند، از بررسی هر دیدگاهی مخالفی خودداری می کنند. این تاثیر روحیه تمامیت خواه است. نتیجه اینکه به نظر میآید نهاد احزاب سیاسی درواقع شر محض است. فرد بهجای فکر کردن صرفاً موضعگیری میکند: موافق یا مخالف. این نوع انتخاب جایگزین فعالیت ذهنی میشود. این جذام روشنفکری است. این جذام از دنیای سیاست برخاسته است و سپس به سراسر جهان سرایت و تمام اشکال تفکر رو آلوده کرده است. این جذام در حال کشتن ماست؛ معلوم نیست اگر شروع به انحلال تمام احزاب سیاسی نکنیم، خواهیم توانست آن را درمان کنیم یا خیر.
سیمون وی (1398)، در باب حذف احزاب سیاسی، ترجمه سنبل رشیدی، نشر کرگدن.