یک
اُزان وارُل در مطلبی با عنوان «واقعیت نظر را تغییر نمیدهد» (ترجمهی بابک طهماسبی، سایت ترجمان) مینویسد: ذهن پیرو واقعیتها نیست. همانطور که جان آدامز گفته است، واقعیتها چیزهایی سرسخت هستند ولی ذهن ما از آن هم سرسختتر است. مهم نیست چقدر این واقعیتها قانعکننده و معتبر باشند، حتی برای فرهیختهترین ما نیز، شک و تردید در رویارویی با این واقعیتها از بین نرفته است. به دلیل «سوگیری تأییدی»، که کاملاً مستند هم شده است، مایلیم به شواهدی که در تقابل با باورهایمان هستند ارزش کمتری بدهیم و به شواهدی که در تأیید باورهایمان هستند بیشتر بها دهیم. حقایق و استدلالهای ناخوشایند طرف مقابل را کنار میگذاریم. در نتیجه، عقایدمان مستحکمتر میشود و برهمزدن الگوهای تفکر موجود و پابرجا رفتهرفته دشوارتر میشود. اگر شواهد در حمایت از باورهای موجودمان باشد به واقعیتهای بدیل باور میآوریم. … ما تمایل نداریم به اشتباهها اعتراف کنیم. در گریز از اعتراف به اشتباه، چنان وضعیت خود را پیچوتاب میدهیم که یوگاکاران حرفهای هم تحمل چنین پیچوتابی را ندارند. شاید دگرغمشادی (بهجای اینکه راه گریزی به ذهن بدهیم مشتی حوالهاش کنیم. فرد مقابل را تحقیر کنیم، طرد کنیم، مسخره کنیم و از بدبختی او لذت ببریم) راهی برای مواجهه و مقابله با چنین ذهن لجوجی باشد، اما این تأثیر ناکارا را دارد که سیستم دفاعی طرف مقابل را فعال کرده و موضع آنها را سرسختتر میکند. همان دم که ذهن را برای باور به چیزی تحقیر کنید دیگر جنگ را باختهاید. در این لحظه ذهن تسلیم نمیشود، بلکه جای پایش را مستحکمتر میکند. وقتی باورهای کسی را معادل احمقسالاری میگیرید، تغییر نظر او مستلزم این است که قبول کند احمق است و این اعترافیست که کمتر ذهنی حاضر به آن است. دموکراتها در آمریکا همین حالا نیز درون این تله افتادهاند. دموکراتها با اقناع طرفداران ترامپ به اینکه رأی به او اشتباه بوده و آنها مسئول ناکارآمدی او در این سمت خواهند بود نخواهند توانست برندهی انتخابات سال ۲۰۲۰ بشوند. بلکه، چنانکه رابرت چَلدینی، نویسنده و استاد روانشناسی، توضیح میدهد، دموکراتها باید راه گریزی پیش پای طرفداران ترامپ بگذارند تا هم وجههی خود را حفظ کنند و هم از تعهد پیشین بازگردند: «خب اوضاع بهنحوی بود که آن تصمیم را در سال ۲۰۱۶ بگیری چرا که کسی چیزی در این مورد نمیدانست.» در دههی پنجاه میلادی وقتی دیکتاتوری گوستاوو روخاس سقوط کرد، کلمبیاییها این استراتژی را برگزیدند. اگرچه ارتش کلمبیا شریک جنایات رژیم روخاس بود، شهروندان کلمبیایی با زیرکی انگشت اتهامی بهسوی ارتش دراز نکردند. بلکه توانستند بیآنکه کرامت ارتش زیر سؤال برود آنها را دوباره به پادگانها بازگردانند. دریافته بودند که هم در دورهی گذار و هم پس از آن به همکاری ارتش نیاز دارند. پس روایتی بدیل به افکار عمومی دادند که نیروهای مسلح را از رژیم روخاس جدا میکرد. در این روایت، که هضم آن برای سران ارتش نیز راحتتر بود، «خانوادهی رئیس جمهور» و چند غیرنظامی فاسد نزدیک به روخاس مسئول تندرویهای رژیم بودند نه افسران ارتش. اگر آنها رویکرد دیگری اتخاذ کرده بودند شاید بهجای دموکراسی دیکتاتوری نظامی حاصل میشد.
دو
بسیاری از بازیپیشگان سیاسی ایرانی، از گذشته تا حال، هویت و شخصیت و حیثیت خود را در گفتنها و گفتههایشان میبینند و مییابند. این عده، هیچگاه تمایلی ندارند از اتاق پژواک خود خارج شوند، زیرا در این اتاق به گفتنها و تراوشات ذهنی خود و کسانی شبیه خود خوگر شدهاند: کسانی شبیه خود را در فیسبوک به لیست دوستانشان اضافه میکنند. در توییتر افراد شبیه خودشان را فالو میکنند. در جامعه افراد حامی خود را مردم مینامند. در سیاست شایسته و کارآمد و مدیر را آن میدانند که جز دیکتهی آنان ننویسد و جز اوامر آنان انشاء نکند. آن رسانهها و پایگاههای خبری و تحلیلی را میخوانند و حمایت میکنند که سویهی تحلیلی و فرکانس سیاسیشان با آنان یکسان است. آن صدایی را انعکاس میدهند که پژواک صدای خودشان است. آن امری را واقعیت میپندارند که تاییدگر تافتههای ذهنی آنان است. و چون دلیلی در رد و نقد فراوردههای ذهنیشان آورده شود، خیالشان بیش میشود. این بازیپیشگان سیاسی که توامان گرفتار سندروم «همهچیزدانی» و «خودتاییدگری» و «امتناع از نمیدانمگویی» و «پوزشناطلبی» هستند، معمولا ذهنی لجوج دارند، لذا اگر، به بیان ژیژک، واقعیت و حقیقت با پندارهها و انگارههای آنان جور در نیامد، بدا به حال واقعیت و حقیقت. «سوگیری تأییدی»، آنان چنان قوی است که هر نشان و نشانه یا داده و قرینهای در مقابلش یا ذوب میشود و به زمین فرومیرود یا دود میشود و به آسمان. برای به کرسینشاندن نظر خود، آسمون و ریسمون را بههم میبافند و چون در برخورد و مواجههی استدلالهای عقلی و علمی کممیآورند، در توسل و بهکارگیری روشهای «همواره پیروز و برحق بودن» شوپنهاوری لحظهای درنگ و شرم نمیکنند. آنجایی که به لحاظ نظری و عملی ایستادهاند را وسط زمین تصمیم و تدبیر میپندارند و آنکه دچار تردید است را به متر کردن زمین فرامیخوانند. میگویند در آنچه میکنیم و نمیکنیم حکمت و عزت و منفعتی (البته برای مردم و کشور) نهفته است که جز اصحاب بصیرت امکان دیدن آن را ندارند. در گریز از اعتراف به اشتباه، چنان وضعیت خود را پیچوتاب میدهند که یوگاکاران حرفهای هم تحمل چنین پیچوتابی را ندارند، و در گریز از نکتهها و نقدهای تیز، چنان تبحری از خود نشان میدهند که در وهم و تصور هیچ مشتزن و جودوکار حرفهای نمیگنجد. برخی از اینان چنان دگریسی یافتهاند که از انعطاف و استعداد یک سوسک برای عبور از درزها و شیارها، یک گربه برای چهاردستوپا پایینآمدن، یک بوقلمون برای هر لحظه به رنگ بت عیار درآمدن، یک مار برای گزیدن، یک سگ برای پاچهگرفتن، یک روباه برای فریفتن، یک شیر برای دریدن، یک مرغ برای کُپکردن، یک خر برای سواریدادن، یک گاو برای دوشیدهشدن، برخوردارند. شاید تنها راه رهانیدن سیاست از شر این قبیل بازیپیشگان خودتاییدگر، نشت و رسوب نوعی فرهنگ سیاسی «دیگرتاییدگری» (بهمثابه نوعی اخلاق زیباشناختی و سیاسی)، و نهادینهکردن این اصل اصیل است که: خوشتر آن باشد که وصف سیاستپیشگان، گفته آید در حدیث مردمان.