یک
امروز، یکبار دیگر هگل بر/در ما حاضر شده و بهما میگوید: «همهچیز به فهمیدن و بیانکردن امر حقیقی [و واقعی] منوط است.» امروز باید چشمها را برای تشخیص بالقوگی و پیشبینیناپذیری رخدادهای در راه تربیت کرد، و گوشها را برای شنیدن سکوت این رخدادها و ذهنها را برای فهم واقعیت و حقیقتِ آنها، و زبانها را برای پرهیز از بازنمایی دروغین آنها آموزش داد، و باید بصیرت و سوبژکتیویتهای تولید کرد که بتواند با وضعیت رابطۀ تفهیم و تفاهمی برقرار کند. امروز باید، به کالبد آن گفتمانی که تمامی توش و توانش را از دست داده، و به تعبیر نیما یوشیج، با گرفتن موضوعات تکراری از اسلاف و تحویل آنها به اخلاف، بزرگترین تحقیر را نثار روحمان میکند، روحی جدید دمید، و آن را مستعد تبدیل لحظههای تروماتیک (traumatic)، به دقایقی پروبلماتیک (problematic) نمود. امروز باید، وضعیت را از شوریدن و خیانت به خود و انحلال خود و انحلال مردم، تاریخ، سیاست، دموکراسی، قانون، اخلاق، پرهیز داد. امروز باید بر وضعیتِ فترتی که در آن: آرایش انقلابی نیروها در حال پاشیدن، و آرایش جدید نیروها امکان شکلگرفتن ندارد، هژمونی گفتمان مسلط در بحران، و هیچ پادگفتمان یا گفتمان دیگر امکان و استعداد هژمونیکشدن ندارد، سوژۀ سیاسی خودبنیاد و خودآیین در حال احتضار، و سوژۀ مرکززدوده و دگرآیین از امکان و استعداد تبدیلشدن به کارگزار تاریخی برخوردار نیست، زمان شتابان و مکان فشرده، و هیچ تدبیری امکان و استعداد همزمانی و هممکانی ندارد، ایدئولوژی در پایان، و هیچ آلترناتیوی امکان آغاز ندارد، سناریوها و نقشهای سیاسی تکراری و کلیشهای و ملالآور، و هیچ تماشاگری امکان تبدیلشدن به تماشاگر-بازیگر ندارد، هیچ سناریونویسی امکان تغییر سناریو ندارد، هیچ بازیگری امکان تغییر و تبدیل نقش ندارد، هیچ کارگردانی امکان آن کار دیگر ندارد، خروج کرد. امروز باید بیش از هر روز دیگر قابلیت ثباتشکنی امر سیاسی را بهرسمیت شناخت و از بازگشت بدنۀ اجتماعی به ماقبل سیاسی، و قرارگرفتن در فضای بستهای که هیچ قسم خلا و فضای تهی برای درانداختن طرحی نو و نقاشیِ نقشی نو باقی نگذاشته، ممانعت کرد. امروز باید وارد عالم احساس انسانهای این مرز و بوم کهن شد و بر احساس بیقاعدهگی سیاسی، مهجوری سیاسی، بیمعنایی سیاسی، بیقدرتی سیاسی، بیگانگی سیاسی، نارضامندی سیاسی، بیاعتمادی سیاسیِ آنان مرهمی نهاد. امروز باید گذر و گذارهایی همچون: گذر و گذار از گزلشافت (جامعه) به گماینشافت (اجتماع)، از جمعیتبودگی به جمعبودگی و به فردبودگی (خود اکسپرسیونیستی)، از سیاست به اقتصاد، از هویت به پساهویت، از دیگریهای بزرگ به دیگریهای کوچک، از اتوپیا به رتروتوپیا، از اصالت به اختلاط و امتزاج، از وطنی به بیوطنی، از لذت به ژوئیسانس، از شریعت به طریقت، از ایدئولوژی به کلبیمشربی، از ریولوشن به ریفولوشن، از آرمان به واقعیت، از سوژۀ خودآیین به سوژۀ دگرآیین، از فلسفه به زندگی، از روشنفکر عام به روشنفکر خاص، و… – که جامعۀ امروز ما در حال تجربۀ آنان است – را با درایت مدیریت کرد. امروز باید واقعیتهای جامعه را بر دامان آفتاب افکند، بدانان مجال داد که از خود و با زبان خود سخن بگویند.
دو
اما اگر امروز تصور پایان جهان و تاریخ و انسانِ ایرانی راحتتر از پایان نااندیشایی و ناادراکی و ناتدبیری تدبیرگران، تصور پایان وضعیتِ عادی راحتتر از تصور پایان وضعیت غیرعادی، و تصور تقویت و تشدید ارادۀ معطوف به حفظ «وضع موجود» واقعیتر از تصور ارادهای برای تغییر آن باشد، چه باید کرد؟ اگر کماکان چشم بازیگران اقالیم قدرت و سیاست خانۀ خیال بود و عدم، و لاجرم نیستها را هست و هستها را نیست دیدند، چه میتوان کرد؟ اگر کبودی شیشۀ کبود ایدئولوژیکی که بر چشمان نهادهاند را همان رنگِ زیبای واقعیت جامعه بپندارند، کدام دارو میتوان کرد؟ اگر آن نقشهای نازیبا و آن رنگهای بیرنگ و کدر که در آیینۀ جامعۀ امروز خود میبینند را نقشِ آن آیینه، و نقشِ نقاشان در پس و پشتِ آیینه، انگاشتند، به کدام کیمیا و سیمیا میتوان امید بست؟ اگر رخدادها و بحرانها با صدایی بلند از آمدن خود خبر دادند، اما گوشی برای شنیدن نبود، چه باید کرد؟ شاید در این وضعیت، به بیان هایدگر، فقط یک خدا میتواند به جامعه و مردم ما کمک کند. اما تردیدی نیست که همان خدا نیز «همهچیز را به فهمیدن و بیانکردن امر حقیقی و واقعی توسط خود ما منوط خواهد کرد».