1
تاليراند ميگويد: «اوقات و لحظاتي كه ما آنها را بهعنوان لحظهی اضطراري در نظر ميگيريم يا اعلام ميكنيم، اوقاتي هستند كه زمان از كف رفته است.» ما دائما از تصميمگيران ميشنويم كه ميگويند: «من دارم اين كار را انجام ميدهم، زيرا انتخاب ديگري ندارم.» اما اگر آنها آدمهاي راستگويي باشند، بايد چنين بگويند: «من دارم اين كار را انجام ميدهم زيرا ديگر انتخاب ديگري ندارم»، كه معناي آن اين است كه او اجازه داده زمان و فرصت از كف برود و به نقطه يا لحظهاي رسيده كه همچون بازي شطرنج، ناچار به يك حركت اجباري است. امر فوری پديدهاي ازپيشتعيينشده نيست. امر فوری همواره برساختهی مردمان ديار «درنگ» و دیرآهنگان اقلیم زمان است. امر فوری را فقط در کشکول قهرمانان ز كف دادن فرصتها، تدبیرگران ناآشنا با زمان، رهروان ره «آهستگي» و «گسستگي»، «ناهمزماني» و «بيزماني» میتوان یافت: همان مردمانی که ديرزمانيست گذر شتابان زمان و تاريخ را فراموش كردهاند. به بیان دیگر، امر فوری همواره با همزاد تاریخی خود یعنی «امر به تاخیرافتاده» بروز و ظهور مییابد.
2
بزرگی میگوید حوادث ميتوانند پيام خود را با شيپور بنوازند، اما اگر هيچ نغمهاي در گوش فرو نرود چه بايد كرد؟ حتما شنیدهاید که روزی چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش میاندازند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون میپرند و خودشان را نجات میدهند. وقتی همین قورباغهها را در ظرف آب سرد قرار میدهند و آرام آرام آب را به جوش میرسانند همهی آنها در آب جوش کشته میشوند چون نمیتوانند عکسالعملی به همان سرعت نشان دهند. نتیجهای میگیریم که یک بازیگر سیاسی تا زمانی که در چنبرهی روتینهای خشک و بیفراز و نشیب بازی خود گرفتار است امکان درک شرایط بحران (در اینجا، امر فوری) را ندارد. بیتردید، چون نیک نگریسته شود جای پای شرایط بحرانی در آن وضعیت آرامآرام، و جای پای امر فوری در این زمین روتینهای خشک نمایان است، اما چه باید کرد و چه میتوان کرد اگر نه آن جای پا و نه این جای پا به چشم نیاید؟ نتیجهی دومی که میگیریم این است که درک امر فوری بیش از اینکه یک امر تجربی باشد، امری ذهنی است: درست مثل شرایط ذهنی موشهای شناگری که محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در آنان به وجود آوردند که گیر افتادهاند. در این شرایط ذهنی، بسیاری از موشها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمیتوانستند شنا کنند، بلکه چون بر این ذهنیت بودند که گیر کردهاند. پس شرایط عینی ممکن است ممکن است پیام مرگ خود را با نشان و نشانههای گونهگون به رخ بکشند، اما اگر این نشانهها به حریم ذهنی انسان راهی نیابد چه باید کرد؟
3
اکنون و در جامعهی امروز ما، بسیاری از امور و حوادث در شیپور زمان بلند مینوازند و از تبدیلشدن خود به «امر فوری» خبر میدهند، اما برخی از مسئولین ما از آنجا که گوش به صدای شیپور قدرت سپردهاند، صدای گویای «امر فوری» را که هر لحظه نزدیک و نزدیکتر، بلند و بلندتر میشود، نمیشنوند. پنداری ابدان و اذهان آنان نسبت امر فوری حساسیت خود را از دست دادهاند. پنداری نه میتوانند تغییرات در درازمدت را بفهمند و نه تغییرات ناگهانی را. تبعا نمیتوانند عکسالعمل بهنگام داشته باشند، و هر وقت به فهم میآیند قبلا دیر شده است. اما همواره عدهای نیز هستند که نیک میدانند که در هر لحظه امور بسیاری در صف تبدیلشدن به «امر فوری» ایستادهاند: اموری همچون وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم، وضعیت فرهنگی جامعه، وضعیت سبک زندگی نسل جوان جامعه، وضعیت روحی و روانی جامعه، وضعیت نامطلوب خارجی، و…. باید از اینان خواست تا با زمان همره و همراه شوند و قبل از اینکه دیر شود روح سرکش و عجول این امور را رام کنند.