در بستر ساخت اجتماعی ما، قلمروگذاری و تفکیک امریست دائمی و روزمره. پیوستار قدرت بدن بدون اندام صلب را جامعیت و تولید میکند: بدنی که نمیتواند تولید کند و محلی است برای استمرار قدرت. در این شرایط نقطههای تکین این وضعیت بهدنبال ارتباطی فاصلهگذاریشده می باشند. کلام شکل نمیبندد مگر از نگاهی. یک بدن به تعبیر دلوز کاری نمیتواند بکند و مجموعهای از بدنها و شرایط محیطی است که بدن و فعالیت اندامهایش را بهوجود میآورد. چشم و سر و صورت در این وضعیت ابزاریست برای درهمتنیدگی بدنها. با چشمهاست که رابطهای آغاز میشود و نگاهی رد و بدل میگردد. سپس چشم بعد از واکاوی صورت بهسمت بقیهی اندامها میرود. وقتی صورت نباشد، شاید ادامه نگاه و بهتبع آن، ارتباطی روی ندهد. در وضعیت کرونایی، ماسک به مانند ایستاری عمل میکند که صورت را از فعالیت اندامی با محیطش دور میکند. پوشاندن منبع ارتباط و فقدان تصویر انتزاعی ارتباط را منجر میشود. دلوز در “منطق احساس” هنر مسیحی را واجد سویههایی از آبستراکسیون میداند. به زعم او، در این هنر بخشِ آسمانی [نیمهی بالایی پرده] غالباً حاوی یک کژریختیِ تنانه است، زیرا که در آن به دلیل غیبت داستان و روایتگری، دیگر محدودیتی در کار نیست. پس از اینرو، فیگورها میتوانند در آنجا از قید و بند بازنمایی خلاص شوند. و دقیقا در این لحظه که فیگورهای خیابان در ساخت اجتماع ما بهدنبال بازنمایی خود هستند، ماسک این وضعیت را به حالت ارتجاعی در بازنمایی تبدیل میکند که قلمروی مقدس را از بازنمایی دریغ کند. اگر تنها یک امر یقینی باشد، آن این است که ما همه دارای بدنهایی هستیم . تئاتر مواجههی زندگی روزمرهی ما یک فضای اگزوتیک دارد: خیابان. بدن این تئاتر صامت همواره در بستر خیابان بهسان آموزگار نادانیست که قدرت را در شکل میکروفیزیکش به چالش میکشد. هر جا مقاومت هست قدرت نیز حضور دارد. بدن، عرصهی کنش و اندرکنش است. گاه، خودش خود را بیان میکند، و گاه، توسط دیگری. عرصهای است برای ژوئیسانس. در عصری که زیستجهان امپراتوری که از سربازان جسمزدایی شده است و سرباز صرفا یک هیبت فیزیکی نیست، باز هم بدن در جامعه ابزاریست قدرتمند برای مقاومت. سوژهها با بدنهایشان سیاستورزی میکنند، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه. دلوز، میگوید نه تنها یک اندام هیچ چیز تولید نمیکند، بلکه حتا یک بدن هم قادر به این کار نیست. مجموعهای از بدنها و محیطها، تمامِ آن چیزی را شکل میدهند که ما به یک بدن و یک اندام نسبت میدهیم. به بیانی استعاری، این مجموعه برساختهی تعدادِ زیادی قلمرو و لایههای زیرینِ آنهاست که در یک همزمانیِ مدام، تولید را ممکن میسازند. پرسش از آنچه بدن میتواند انجام دهد به این معنا است که میتوان از آنچه تا امروز با بدن کردهایم فراتر رویم و دست به کارهایی به ظاهر غیرممکن بزنیم. اگر از قوانین و ایدههای ازلی که بهمثابهی انسان برای تحدیدِ بدن و تعریفِ مطلقِ کارکردِ اندامهایش ساختهایم سرباز بزنیم، آن هنگام است که آزاد خواهیم بود کارهای بیشتری با بدن بکنیم. قلمروهای جدیدتری کشف کنیم. نیروهای عظیمتری پدید بیاوریم. کارهایی فراتر از کُشتن، آسیبرساندن، استفاده، اِعمال قدرت و مصادرهی بدنِ دیگران. انسانها یا حیوانات. در پدیدارشناسی بدن درمییابیم که مردم چگونه بدنهای خود را تجربه میکنند. مفهوم کلی این رویکرد بدن زیسته است. این مفهوم بدین معناست که بودن در جهان و آگاهی انسانی تا حد زیادی توسط بدن معین میشود. انسان نوعی عامل اجتماعی جسممند است. در نگاه فیلسوفی چون مرلوپونتی، تمام احساسات بشری جسممند است. صور جدی بدن در تمامی تجارب زیسته ما اغلب اوقات نقش بدن، نقشی غایب یا پنهان و ناخودآگاهست و سوژه خود را از بدن خویش متمایز فرض میکند. تنها وقتی از حضور بدن آگاه میشویم که نوعی درد یا ناراحتی بدن غایب را به بدن حاضر بدل کند. گویا رسالت این حضور بر عهدهی موتیف زندگی اجتماعی ما در دیالکتیک دولت و طبیعت بوده است، اینبار بهنام نامی کرونا. اینک به تعبیر آگامبن در وضعیت اضطراری بهسر میبریم و این وضعیت ژستهای خودش را تولید میکند. مفاهیمی از دل این وضعیت (به تعبیر بدیو) به دلیل رخداد کرونا، جامۀ معنا به تن کردهاند. ماسک، دستکش، و خودکنترلی. همۀ اینها ژستهای تولیدشدهی وضعیت کرونازدگیست. امنیتزایی و امنیتیشدن تمام جامعه را در بر میگیرد. هرکس که این ژستها را ندارد دیگریست و به نام سلامتی، مارژینال و تهدید محسوب میشود. اکنون مفهوم امنیت دال شناور و تهیست، و در عین حال، لبریز از معانی . یعنی یک مفهوم امنیت میتواند با بینهایت مدلول جمع شود. امنیت به میانجی قسمی ژست سلامت بازنمایی میشود.