1
بدیو در دفاع از سیاستی در فاصله از دولت میگوید: «فاصلهگیری از دولت» دلالت دارد بر نوعی از سیاست که ساختار یا موضعگیریهایش تابع دستور کار و زمانبندی دیکتهشده از سوی دولت نیست. مثلاً زمانها و اوقاتی که دولت تصمیم میگیرد مردم را به انتخابات فراخواند، یا در نزاع مشخصی مداخله دهد. اینها مثالهایی است از آنچه من «فراخوانهای دولت» مینامم، جایی که دولت دستورکار را تعیین میکند و زمانبندی رویدادهای سیاسی را کنترل میکند. فاصلهگیری از دولت یعنی عملکردن بر اساس استقلال کافی از دولت، صرفنظر از اینکه دولت چه چیزی را مهم میداند و چه کسی را خطاب قرار میدهد. این فاصلهگیری اجازه نمیدهد دولت فعالیتهای سیاسی را جهت دهد، ساخت دهد و سمتوسویشان را تعیین کند. … بنابراین فاصلهگیری از دولت یعنی فرایند سیاسی و تصمیمهای آن باید کاملا مستقل از دولت، آنچه او مهم میشمارد و آنچه بهعنوان چارچوب امر سیاسی بهما تحمیل میکند صورت پذیرد. منظورم از «دولت» در اینجا معنای موسّع آن است، شامل حکومت، رسانهها و حتی آنها که تصمیمات اقتصادی میگیرند. وقتی اجازه میدهید دولت بر فرایند امر سیاسی سیطره داشته باشد، شما بازی را از پیش باختهاید، زیرا شما پیشاپیش استقلال سیاسیتان را واگذار کردهاید.
2
جریان اصلاحطلبی «واقعا موجود» دیریست که سیاست خود را در فاصلهای بسیار نزدیک با سیاست رسمی یا سیاستِ دولت تعریف کرده است. از اینرو، «فراخوانهای دولت» هنگامههای حضور و کنشگری آنها را میآفریند. به بیان دیگر، استراتژی جریان اصلاحطلبی رسمی همواره استراتژی «فاصلهزدایی» بوده است: محو و یا به حداقل رساندن فاصله میان خود و دولت و قدرت مستقر. اصلاحطلبان در/باقدرت هیچگاه به سیاست بهمثابه یک فرایند که میتواند در فاصله با سیاست رسمی معنا یابد ننگریستند، و هیچگاه به آن رخداد عظيمي كه قوامبخش فاعليت سياسي و مقوم وجود آنان در هیبت و هویت سوژه سياسي شد، وفادار – که مسئلهاي است مربوط به ساحت عمل؛ بايد چيزي را سازماندهي میكردند، بايد كاري میكردند – نماندند. جرعهای از دریای وجود معرفتی و اندیشگی و مرامی رخداد اصلاحطلبی نچشیده، سیرابش شدند و هم خود و هم رخداد را در شرایط «اشباعشدگی» احساس کردند. اگرچه این پرشدگي و اشباعشدگی، گسستي وحشيانه و خشونتبار و رادیکال را موجب نشد، اما دفتری به روی اصلاحطلبان گشود که در آن پيداكردن چيزي نو در حوزهی وفاداري و وفاداری به وفاداری – وفاداري به وفاداري، به مفهوم دقيق كلمه، نه از سرگيري يا شروع مجدد است و نه گسست محض، بلکه به معنای یافتن چيزي تازه، و درانداختن طرحي نو است – بسیار سخت بود. از اینرو، جریان اصلاحطلبی در تاریخ اکنونش با بحرانی شالودهشکن بهنام بحران وفاداری (نام دیگر بحران اشباعشدگی) مواجه است. امکان و استعداد بازتولید سرمایهی اجتماعی، خلق مفاهیم و دقایق گفتمانی جدید، درانداختن طرحی نو در عرصهی کنشگری اجتماعی و سیاسی، آفرینش سوژهی سیاسی متفاوت، بازتوزیع امر محسوس، خلق ممکن از ناممکن، بازتولید استعداد استعاری و هژمونیکشدن خود را – در عمق و گسترهی محسوسی – از دست داده است. نسبت آن با وضعیت و تاریخ اکنون دچار خلل شده است.
3
اما همانگونه که بدیو میگوید، هر پاياني در عين حال چيزي نو است. بیتردید، نمیتوان از پایان اصلاحطلبی سخن گفت، زیرا اصلاحطلبی یک پروژه و پروسهی ناتمام است و هنوز به اشباعشدگی و پرشدگی کامل نرسیده است. اصلاحطلبی دفتری گشوده است که هر ورقش منتظر مدادی دیگر، خطی دیگر، نبشتهای دیگر، نگاهی دیگر، خوانشی دیگر و حتی پاککنی دیگر است. شاید تدبیر آن بحران در وفاداری، یا در وفاداری به وفاداری، و یا تلاش برای یافتن چيزي تازه و درانداختن طرحي نو – و نه در پیوست یا گسست محض – نهفته باشد.
شهروند عاصی و خشونت اصلاحطلبانه
1 پس از وقوع اعتراضات آبانماه، مقالهای محققانه بهکوشش دوست گرامی آقای محسن گودرزی تحت عنوان «شهروند عاصی…